مي گويند ابليس، زماني نزد فرعون آمد در حاليکه فرعون خوشه اي انگور در دست داشت و مي خورد.ابليس به او گفت: هيچکس مي تواندکه اين خوشهء انگور را به مرواريد های خوش آب و رنگ مبدل سازد؟ فرعون گفت: ….. نه. ابليس با جادوگري و سحر، آن خوشهء انگور را به دانه هاي مرواريد تبديل کرد. فرعون تعجب کرد و گفت: آفرين بر تو که استاد و ماهري. ابليس سيلي اي بر گردن او زد و گفت: مرا با اين استادي به بندگي قبول نکردند، تو با اين حماقت چگونه ادعای خدايي مي کني؟ آموزش راهنمایی و مشاوره...
برچسب : نویسنده : schoolcounseling بازدید : 81 تاريخ : جمعه 28 بهمن 1401 ساعت: 1:55
پرسید: چطور در چنین وضعی شادی می کنی؟
گفت : من غلام اربابی هستم که چندین گله و رمه دارد و تا وقتی برای او کار می کنم روزی مرا می دهد .
عارف گفت : از خودم شرم دارم که یک غلام به اربابی با چند گوسفند توکل کرده و غم به دل راه نمی دهد و من «خدایی» دارم که مالک تمام دنیاست و نگران روزی خود هستم...
آموزش راهنمایی و مشاوره...برچسب : نویسنده : schoolcounseling بازدید : 46 تاريخ : جمعه 28 بهمن 1401 ساعت: 1:55